شعری شورانگیز سرودم، تقدیمش می کنم به مولای صاحبجمال بندهنوازم آقا امام رضا (ع) که جویبار لطفش در کویر دلم جاری است...
کنون کین جام زرّین محبّت در کفت داری
بیا پر کن قدح بنما تو بر بیچاره دل یاری
دلم خمّار مسکین است و محتاج سبوی تو
بیار آن بادهی مهرت میازارش به هشیاری
ببین جانا همه همّم گذر کردن ز کوی تو
منم آن عاشق بیدل هوایت در سرم جاری
بیا مهدی دمی بنشین و شور شعر خود کم کن
مکن کامت چنین شور و بچش زان شهد شهواری
در نقد عقلگرایی مطلق سرودم:
ز هشیاری بلا آید که تیغش فتنهها زاید
مرو در جمع هشیاران نشین با آن سبکبالان
دوستی در بخش نظرات شعری نگاشت که من باب تنوع ذکر میکنم:
ای چهره نور،انشعاباتت کو؟
ای خانه ات آباد،خراباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست!
ای عشق،ستاد انتخاباتت کو؟!
توضیحات:
1- عکسها در مسافرتی که به مشهد مقدس داشتم گرفته شدند.